وبلاگ بچه های سقزوبلاگ بچه های سقز، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

وبلاگ بچه های شهرستان سقز

حسنک کجایی؟

1390/4/6 14:21
752 بازدید
اشتراک گذاری

گاوماما می کرد. گوسفند بع بع می کرد سگ واق واق می کرد. همه با هم فریاد میزدند حسنک کجایی؟ شب شده بود اما از حسنک خبری نبود ، حسنک مدت های زیادیاست که به خانه نمی آید . او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرتهای تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلویآیینه به موهای خود ژل می زند ، موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چوناو به موهای خود گلت می زند. دیروز حسنک با کبری چت می کرد. کبری گفتتصمیم بزرگی گرفته است. کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند با او چت نکندچون او با پترس چت می کرد، پترس همیشه پای کامپیوتر نشسته بود و چت میکرد. پترس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کردهبود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پترس در حال چت کردنغرق شد.

برایمراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریلریزش کرده بود . ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . ریزعلیسردش بود و دلش نمی خواست لباسش را درآورد. ریزعلی چراغ قوه داشت اماحوصله ی دردسر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد. کبری ومسافران قطار مردند اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوتو کور بود. الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخواندهندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد او حوصله ی مهمان ندارد. او پول نداردتا شکم مهمان ها را سیر کند او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشتندارد او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)